" بابا جان سلام ...! "

اميدوارم حال شما خوب باشد و از كارهاي بد من ناراحت نباشيد. هرچند میدانم که پسر بدی هستم. ديروز خانم معلممان گفت: سید گريه نكن، بابايت بر مي‌گردد. ولي آخر من كه براي شما گريه نمي‌كردم، از دست مامان ناراحت بودم که نمیگذارد من با زینب اینا و باباش به پارک بروم. بابا بزرگ قول داده که برایم دوچرخه بخرد تا وقتی تو می آیی با تو به پارک بروم.

پس کی میایی... 

پسرت سید

 

بابا جان سلام

امروز سر کلاس با رضا اسدی دعوایمان شد. چون قلدر است و مادرش ناظم است میخواهد به همه بچه ها زور بگوید ولی من باهاش دعوا کردم و کتک خوردم ولی به روی خودم نیاوردم. خانم احمدی هم مرا برد جلوی دفتر و تا ساعت 12 دو دست و یه پا وایسادم  از نمره انضباطم هم 2 نمره کم کرد.

فردا هم گفته که مادرت باید بیاید وگر نه سر کلاس راهم نمیدهد. بخدا تقصیر من نبود مرتضی شاهد بود.

خانم معلممان گفت: گريه نكن، من براي شما گريه مي‌كردم، اگر شما مي‌آمديد خانم ناظم و خانم مدير از شما مي‌ترسيدند و مرا به خاطر الكي دعوا نمي‌كردند.

 پس کی میایی... 

پسرت سید

 

بابا جان سلام

فردا جشن داریم. دهه فجر است و قرار است سرود بخوانیم. هفته پیش به خانم معلم گفتم خانم میشه سرود دیشب خواب بابا رو دیدم دوبارو بخونیم، من نوارشو دارم. خانم معلم گریه کرد و مرا بغل کرد و من هم گریه کردم. باز هم برای شما.

فردا قرار است بابا ها و مادرهای بچه ها بیاییند مدرسه تا سرود بخوانیم و جشن بگیریم. ولی مامان فردا باید برود دنبال قرص هایش که تمام شده. ناراحت پولش نباش من 50 تومان پس انداز داشتم گذاشتم توی کیف مامان که از بابا بزرگ نگیرد. نمیخواهم فردا به مدرسه بروم. هیچ کس با من نیست که ببیند سرود میخوانم.

پس کی میایی... 

پسرت سید

 

بابا جان سلام

مگر جنگ تمام نشده که نمیخواهی بیایی. بابای رضا رمضانی که اسیر بود آزاد شد. باباي همه بچه‌ها که تو جنگ بودند آمده‌اند فقط شما نيامده‌ايد. پس كي مي‌آييد؟ امروز به خانم گفتم که من املایم را ننوشته ام چون مادرم دیروز حالش بد بود. دیروز که داشتم کارتون پلنگ صورتی را میدیدم مامان تو اون اتاق با عکس تو حرف میزد ولی من به روی خودم نیاوردم. خیلی بد جنسی که جواب نامه های من را نمیدهی. با من قهری که به خواب من نمی آیی. مامان گفت که به خوابش آمده ای.

پس کی میایی... 

پسرت سید

 

بابا جان سلام

خانم معلممان هم ديروز با من گريه مي‌كرد. او هميشه مي‌گويد نگران نباش بابايت مي‌آيد. خانم معلم امروز بعد از ظهر به خانه ما آمدند. خدا کنه که به مامان نگه که من برای شما گریه کردم.

ایکاش من میتوانستم بیایم پیش شما ولي اگر من بيايم پيش شما مامان خيلي تنها مي‌شود.

پس کی میایی...

پسرت سید

 

بابا جان سلام

امروز که مامان برایم املا میگفت همه را غلط غلوط میخواند و گریه میکرد. چشمهایش دارد کور میشود.  این درس شهید هم ...

کاش تو برایم املا میگفتی...

بعد از املا کارتون علی کوچولو رو دیدم. این مادرشه، مادر علی، مامان خوبش، چه مهربونه، علی کوچولو، اینو میدونه، اینم باباشه، چه خالیه جاش، رفته به جبهه، خدا به همراش ...

پس کی میایی...

پسرت سید

 

بابا جان سلام

خیلی بدی. دیگه برات نامه نمینویسم. چراديشب كه آمده بودي توي خواب مامان توي خواب من نيامدي؟ مگر من پسرت نبودم؟ مامان مي‌گفت: گفته‌اي هر وقت «او» بيايد، تو هم مي‌آيي

خانم معلم امروز هم گريه كرد. همه‌ي بچه‌ها هم گريه‌شان آمد، خانم معلم گفت: مطمئن باشيد او مي‌آيد. كاش او بيايد...

پس کی میایی...

پسرت سید

منبع : یه پوتین ، یه پلاک